.
اطلاعات کاربری
درباره سایت بی وجدان
دوستان ممل
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
نظر سنجی
دیگر موارد
آمار وب سایت

 بسم الله

بچه که بودم، فکر می کردم جای دزد ها در زندان است!

اما حالا هر چه نگاه میکنم میبینم که کانادا اصلا شبیه زندان نیست!

 

بچه که بودم، فکر میکردم انسان هایی که بیشتر کار میکنند بیشتر پول در می آورند!

اما حالا هر چه نگاه میکنم اختلاس و رشوه اصلا شبیه کار نیست!

 

بچه که بودم، فکر میکردم که هر که بزرگ بشود و زن بگیرد خوشبخت میشود!

اما حالا هر چه نگاه میکنم میبینم قیافه ام اصلا شبیه آدم های خوشبخت نیست!

 

بچه که بودم، فکر میکردم پدرم چقدر خوشتیپ و خوش لباس است!

اما حالا هر چه نگاه میکنم سوراخ کفش هایش اصلا خوشگل نیست!

 

بچه که بودم، فکر میکردم پدر و مادرم همیشه رژیم سالاد و جوانه گندم دارند!

اما حالا هر چه نگاه میکنم سالاد اصلا  شبیه غذای انسان های پولدار نیست!

 

پس نتیجه میگیریم:

1- یا چشم های من در کودکی ضعیف بوده است!

2- یا چشم های من حالا ضعیف شده است!

3- یا همه چیز همانجوری است که من فکر میکردم، الان خنگ شده ام!

4- یا آن موقع خنگ بوده ام و الان عاقل شده ام!

 

فلذا از جمع بندی موارد فوق داریم :

بچــه بــودم بیهشی بر ما گذشت

سرگذشتی بود و از سرها گذشت

چــون که بالغ گشته ام بیهش ترم

مست مستم از همه سرخوشترم

پس نـباشـد جای هیچـم داد و قال

روزگــارم گر بگیرد رنگ زرد  پرتقال!

این آخرش را به جفنگ آمدیم! زردتر از پرتقال چیزی نیافتیم!

 


:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 شخصی تعریف میکرد که در زمان ما در سالهای 40 که نظام آموزشی ما تغییر کرده بود و معلمین ما مثلا با سواد شده بودند در ده ما خانم معلمی بود که بسیار به رعایت ادب معتقد بود!

این خانم معلم دانش آموزان را ملزم کرده بود که به هنگام احتیاج به دستشویی دستشان را بلند کنند و بگویند: (( خانم اجازه ، ما برویم دستشویی؟))!

در این میان ما یک جمشیدی داشتیم که خیلی باهوش نبود و این جملات و آداب را نمی توانست یاد بگیرد!

یکروز جمشید با رنگ و روی ناجور بلند شد تا برود موال!

خانم معلم به خاطر اینکه او اجازه نگرفته بود برای تنبیهش او را سر جای خودش برگرداند و اجازه دستشویی رفتن به او نداد!

جمشید که واقعا تنگش گرفته بود بلند شد و به لهجه آذری غلیظ گفت خانم برم مستراح؟

خانم گفت جمشید جان بگو خانم اجازه ما بریم دستشویی؟ اما آن بخت برگشته دیگر نتوانست طاقت بیاورد و در یک حرکت انتحاری رفت پای تخته و شلوارش را پایین کشید و کارش را کرد!

خانم معلم عصبانی هم هی جمشید را زد و جمشید هم هی ر...یـ.....د! خانم زد جمشید ر...یـ.....د ...

پی نوشت اول:

هر فرهنگی را به زور نمیشود به خورد مردم داد!

پی نوشت مهم قابل توجه نخ سوزن خودمان:

وقتی که اوضاع یک نفر کلا خراب است و نیاز به تخلیه فوری دارد و در شرایطی جهت  اندیشیدن در کمال آرامش نیست برخوردهای نامناسب و تحت فشار گذاشتن او نتیجه ای جز نتیجه مطروحه در داستان نخواهد داشت! و مسلما لازم است تا این شخص برود کارش را بکند باباجان! یک کمی صبر لازم است! گیر دادن همان و ر...یـ.....دن همان!

معذرت نوشت:

ما را بابت بی ادبیمان ببخشایید اما لازم بود!

نتیچه نوشت:

ما دیگر به احد الناسی برای درست اندیشیدن و رفتار کردن گیر نخواهیم داد و بسیار با مدارا رفتار خواهیم کرد تا او خودش یاد بگیرد چه باید بکند و چه بیندیشد!




:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 595
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 ما ایرانی ها اصولا همایش میرویم که چه بشود؟ این همه هی بیا و برو ! هی زحمت بکش پروپزال بده! اصلا بیایید از همین پروپزال شروع کنیم!

پروپزال در مفهوم لغوی خود به یک چیزی میگویند که خیلی پراست و برای پزدادن است! آن الف و لام آخرش هم از زبان عربی وارد انگلیسی شده، که یعنی ما برای کسانی که میشناسیم نشان و پز میدهیم که خیلی پریم و هی پز میدهیم!

بله! منحرف نشویم ، باید دید که هی برویم سمینار و هی برویم همایش که چه بشود! یک مشت آدم چیز فهم میایند آنجا و هی حرف میزنند هی حرف میزنند هی حرف میزنند! آدم را خفه میکنند!

اما از حق نگذریم این سمینار ها ک خواص و محاسن خوبی هم دارد که برایتان میشمارمشان:

1- کیک و ساندیس: البته این حُسن، ورژن جدید تری هم دارد که آدم در آنجا یعنی در سمینار موز  وپرتفال آنهم وارداتی و خفن هم البته گاهی گیرش می آید به جان خودم که نه اما اندازه یک کدو! شایدم بادمجان! و یا یک نیمچه توپ فوتبال! اصلا موزها و پرتقالهای سمینار خیلی خفن است پس اگر سال تا سال موز و میوه و کیک گیرتان نیامد این سمینار ها را از  دست ندهید!

2- چرت قیلوله : من نمیدانم آخر چرا این چرت همه جاهای مهم خیلی حال میدهد مثلا وقتی میهمان محترمی می آید خانه مان و هی حرف میزند و هی حرف میزند! یا مثلا پشت فرمان ماشین آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآییییییییییییییییییییی حال میدهد ! اینقدر که آدم به خودش میگوید گوربابای دنیا بخوابم و بعدش هم بروم قاطی باقالی ها!  اما چرت سمینار یک چیز دیگری است! باور کنید که تا شخصا تجربه نکنید یک کم هم فایده ندارد! صندلی راحت + یک مشت آدم چیز فهم که سرشان توی لاک خودشان است + یک سخنران محترم که تن صدای خوبی هم دارد + نورپردازی لایت محیط، میتواند یک چرت رویایی برای آدم بسازد! مخوصا که در زمستان یا ایضا تابستان آدم بیفتد بغل این فن های حرارتی یا ایضا برودتی! آخ که نگو!

3- رزومه سازی: این فقره شاید مهمترین کاربرد سمینار است که سوابق علمی و کاری آدم را آنقدر پر می کند که می ترکد! من شخصا 10 درصد از رزومه 5 صفحه ای کاریم را مدیون همین سمینارها هستم! نه فکر نکنید من خیلی حالیم است که 5 صفحه رزومه دارم باقیش را هم درشت درشت تایپ کرده ام ! بله کور شود آن کسی که بیاید اینجا مطلب بنویسد اما خودش در کارش بلدیت نداشته باشد... این فقره برای کارمند های دولت ! به خصوص!!! توصیه میشود چرا که یک جاهایی به همراه کمی خریت می تواند زمینه ارتقاء پست آدمیزاد گردد!

4- کلاهبرداری: این فقره برای شما کارساز نیست! بلکه برای برنامه گذاران سمینار ها خیلی مهم است! یک چهار تا دری وری موفقیت و راز و مدیریت و اینها بیاورید توی هم بکنید و بکنیدش یک سمینار و به خورد خلایق بدهید و برای این 3 تا 4 ساعت 200 تا 250 هزار تومان از خلایق بگیرید!!! عجیب میصرفد!!! شما دوست عزیز هم که برنامه گذار نیستید یک موقع خر نشوید بروید توی این سمینار ها شرکت کنید چون توی چند ساعت آدم نه چیزی بهش اضافه میشود! نه چیزی یاد میگیرد! نه مدیر میشود و نه موفق! فقط یک چیز کثیفی به نام پول از آدم کم میشود که حقا این یکیش بد نیست!

حالا این سمینار ها و اینکه آیا موجب تولید علم هم میشوند یا نه! بحثی است که باید بررسی بشود! اما در کل سمینار و اینها چیز خوبیست اگر مفتی و نزدیکتان بود ازش غافل نشوید چون علاوه بر محاسن بالا یک نکته پشت پرده ای خفن دارد و آن آشنایی بین "آن تراکت ها" و "قبل و بعد" سمینار است که بسیار بخت گشاست و برای کسانی که بختشان گشاد شده است حداقل بهانه و حداکثر .......... است که خیلی هم حال نـ..میدهد! چه بهتر از اینکه آدم همسرش و یا ایضا .... اش سمینار رفته و چیز فهم احیانا وجیه و .. اینا باشد! روش بسیار خوبی است خوبی است! فقط کمی خلاقیت و بداهه گویی به علاوه مدیریت بحران و دفاع شخصی لازم دارد که من خودم سمینارش را برای تقاضا کنندگان خواهم گذاشت!

در کل سمینار یادتان نرود! چیز نافع و خوبی است! فقط به مفتی بودنش توجه کنید!

 


:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 گفتم چوبد ز رشوه، از حرمت و حرامش

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم چو از حجابش از پوشش و لباسش

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم کرایه تاکسی از آنچه بوده بیش است...

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم پنیر چون گچ! تاریخ مصرفش کو؟

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم مگر طلاییست، گوجه فرنگی له؟

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم حیاکن ای مرد این زن چو خواهرتُست

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم ربا نگیرید این وام ها حرام  است

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم که اختلاس است اموال ملتست این

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

گفتم گدای خوش پوش کار است راه چاره

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

از  گردن کلفتش  گفتم  وز  آن  توانش

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد!

در دل صدا نمودم: یک مرگ راحتم ده!

از آنچه گفته بودم، گویا خوشش نیامد! 



:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 در گذشته افرادی در جامعه وجود داشتند که به اصطلاح به آنها لات گفته میشد! آقایان لاتهایی که از کافه و ... تا دعواها و بزن و بهادریهایشان شهره عام و خاص بود.

اما در میان این آقایان لاتها نیز تقسیم بندی وجود داشت یک سری از آنها اراذل و اوباش و باجگیر های نامردی بودند که کارشان فقط اذیت و آزار بود و دسته ای دیگر که علیرغم اینکه با دین و دیانت کاری نداشتند اما نامرد هم نبودند و حداقل ارق بچه محلی شان باعث میشد نوامیس محل از اذیت و آزار دیگران در امان باشند و به خصوص مسائل ناموسی نزد ایشان بسیار بسار مهم بود.

روزی یکی از حضرات عظام در حال سخنرانی بودند و از شهادت خانم دو عالم بی بی فاطمه زهرا(س) سخن میگفتند.حال جمعیت بسیار منقلب بود و اشک امانشان نمیداد که به حق این داغ داغی التیام ناپذیر است.

سخنرانی که تمام شد حاج آقا از منبر پایین آمدند و به سیاق همیشه سمت خانه شان حرکت کردند.

ناگهان شخصی از پشت سر ایشان را صدا زد. صدایی زمخت و بلند اما لرزان که داد میزد: ((حاجی صبر کن))!

حاج آقا برگشت و نگاه کرد و دید یکی از لات های به نام محل که قد و هیکل نخراشیده ای هم داشت با چشم های گریان داشت پشت سرش می آمد و همانگونه که میگریست گفت : ((حاج آقا فقط یه سوال؟))

حاج آقا گفت : ((بفرمایید پسرم))

گفت: (( حاج آقا  یعنی تو مدینه یه "لات" هم نبود؟))

 

برگرفته ای از سخنرانی آیت الله فاطمی نیا با دخل و تصرف




:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم

تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا !

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت !

 

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت ؟

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود !

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید !

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرده و دنبال کار می گشت

روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی؛ کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه !
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود !

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند !

زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمی گیرد ...

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است !!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است !!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

من، تو، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟

هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند یا تو و یا او ؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن اوست ...



:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 جعفر والی بازیگر با سابقه سینما و تئاتر ایران طی یادداشتی به خبرگزاری مهر در خصوص لغو مقرری ماهانه خود از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران وزارت ارشاد به دلیل خبر کذب درگذشت این هنرمند، این وضعیت را مورد نقد قرار داد.

در یادداشت جعفر والی بازیگر با سابقه و مطرح سینما و تئاتر چنین آمده است: بنا به تشخیص کارشناسانه جناب آقای محمدحسین نیرومند؛ مشاور و نماینده تام‌الاختیار وزیر ارشاد در شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران، اینجانب جعفر والی از تاریخ ۱/۵/۹۱ به رحمت ایزدی پیوستم و به دستور وی از دریافت حق کرامت هنرمندان به مبلغ ماهی ۱۸۰ هزار تومان محروم شدم. به گمان وی بازماندگان اینجانب فریب کیسه مال دنیا را خورده و تا آن زمان خبر مرگ اینجانب را به آن مقام محترم اعلام نکرده‌اند و آن مقام با رجوع به مراجعی که جزو اسرار است و ما انسان‌های عادی به آن دسترسی نداریم رحلت ایزدی اینجانب را با هوشمندی و کاردانی ذاتی کشف فرموده و بلافاصله برای اینکه اموال بیت‌المال دستخوش دستبرد وارثین اینجانب قرار نگیرد دستور به لغو پرداخت ۱۸۰ هزار تومان مقرری ماهیانه این مرحوم فرمودند.

بعد از محاسبه با نرخ روز متوجه شدم که هر روز مبلغ شش هزار تومان یعنی پولی به ارزش بهای یک کاسه ماست از بیت المال به نام این مرحوم اختلاس می‌کردم و با هوشمندی داهیانه جناب آقای نیرومند و کشف مرگ این مرحوم توسط ایشان، این سرمایه به صندوق بیت المال بازگردانده شده است. مشکل این است که گویا بنده هنوز نمرده‌ام و متأسفانه هنوز ادای زنده‌ها را درمی‌آورم و حالا باید برای اثبات زنده بودنم شاهد و مدرکی معتبر بیاورم تا بعد از گذراندن مراحل اداری که نمی‌دانم قانون و مقرراتش چیست زنده بودن ظاهری خود را ثابت کنم.



:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 348
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 ((ما پارسال عید نرفتیم امریکا

امسالم نمیریم ایتالیا
کلا ما اینجوری هستیم
هر سال تصمیم میگیریم یکی از کشورای خارجو نریم!
شما چطور !؟))

داشتیم سوژه و مطلب کم می آوردیم حقیقتا!

اما شکر خدا که وبلاگ ((یک دختر خل گزارش میدهد را دیدیم)) و در نظرات خوانندگانش این مطلب را یافتیم که بسی جالب بود ، حقیقتی است! برای خودَش ... 

ما به عنوان جوکر مومن فضای مجازی هم به شدت با این وبلاگ خوان عزیز همزاد پنداری عجیبی داریم!

همه اش تصمیم میگیرم چیز های گریه دار ننویسیم...

این همه فقر را ببینیم و دم بر نیاوریم...

بازی انتخاباتی نامزدها را ببینیم و به کسانی که سیاستمردان گاها ... را باور کرده اند چیزی نگوییم...

مگر میگذارند؟؟؟!!!

چه عجیب است حال ملتی که از گذشته خود درس نمیگیرند...

و عجیب تر حال همین ملت که چه زیبا به خودشان دروغ میگویند!

و از همه این ها عجیب تر که کسی به این قشنگی نمی تواند به خودش دروغ بگوید... هیچ کس نمیتونه مثل مو به خودش دروغ بگه...

بله! ملتی که به دروغ لاف جوانمردی میزنند و جیب یکدیگر را به زیبایی و با لبخند میزنند!

ملتی که ترس در اعماق وجودشان لانه کرده ! آهنگ ای ایران ای مرز پر گهر را میخوانند و اگر دستشان برسد طوری هیکل مملکتشان را قهوه ای می نمایند که با آب رودخانه اروند هم نشود پاکش کرد!

ملتی که هی میگویند دست خودمان نیست سخت است! زندگی بیرحم است! کلاه خودت را بچسب که با نبرد! و برای اینکه کلاهشان را باد نبرد به هر سویی که باد منفعت وزید میروند و آخر کار سرگردان میشوند و بعد گریه میکنند که آی یکی بیاید از سرگردانی نجاتمان بدهد...

یهودی ها روزی به حضرت امیر(ع) گفتند که شما مسلمان به چه چیزتان مینازید حال بعد از اینکه پیامبرتان رحلت کرد در دینتان اختلاف کردید؟

حضرت در پاسخشان فرمودند که ما از شما برتریم چون ما پس از پیامبرمان در آنچه از ایشان به ما رسیده بود اختلاف کردیم حال آنکه شما پس از آنکه از رود نیل گذشتید هنوز پایتان از آب نیل خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید برای ما بتانی قرار بده که بتوانیم هنگام پرستش آن را ببینیم و در وجود خداییی که نجاتتان داد اختلاف کردید...

البته عین روایت نبود خودتان بگردید پیدایش کنید...

اما وجدانا یه کم شبیه یهودی ها نشده ایم؟

بجنبید برادران ایرانمان از دست رفت... شهدایمان منتظرند.... رهبرمان تنهاست... دولتمان ناتوان از حل مشکلات است... کمک لازم دارد(البته آن قسمتش که دنبال کلک و پشت هم اندازی نیست ها نه همه اش!!!) و کمکی بهتر از این نیست که ما گروه گروه مستقلا اختیار مسائل اقتصادی خویش را در دست بگیریم و به دولتمان کمک کنیم مرز پرگهرمان را معدن جواهری تبدیل کند که ناندانی جهانیان هم باشیم!

یدالله مع الجماعه!

بجنب برادر! از قسمت فحش دانی ما هم میتوانید برای ثبت نام و تشکیل گروه استفاد کنید! همین!!!

 


:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 دو تا دختر یکی خیلی خوشگل یکی خیلی زشت میرن تو یه شرکت واسه مصاحبه که اونجا یکی شون استخدام بشه. مدیر شرکت یه نگاه بهشون میندازه و میگه قیافه اصلا برای من مهم نیست مهم فرهنگ و علم شماست. از خوشگله میپرسه که جمعیت ایران چند نفره ؟ میگه هفتاد میلیون. مدیر میگه آفرین درست جواب دادی. رو میکنه به زشته میپرسه خوب این هفتاد میلیون رو یکی یکی نام ببر!



:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 332
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

 داشتم میگشتم که ناگهان چشمم خورد به (( خیلی از دختران فاحشه در افغانستان ایرانی هستند ... آبروی افغان ها را نبرید!))

کجا میگشتم و چرا بماند!!! ( سو’ تفاوت نشود داشتم راجع به افغانستان و مسائل داخلی این کشور جستجو میکردم!!! گفته باشمعصبانی!!!!!!!)

یک چیزی خورد توی سرم که دیییییییییییینگ صدا کرد!

دختران ایرانی در افغانستان!

وهم بود؟ تخیل بود؟ نمیدانم!

تا جایی که میدانم مردان افغانی نه خوشگلند! نه پولدار! آمریکایی ها هم که اصولا از این نظر چینی ها تامینشان کرده اند تا جایی که برای فسق و فجورشان هتل زده اند دختر هم صادر کرده اند!

جدا چه نتیجه ای میشود گرفت؟

برای یافتن شواهد موضوع کلمه دختران ایرانی را که در قسمت تصاویر یاهو سرچ کردم دیدم که ما مردان ایرانی باعث چه افتضاحی شده ایم! میفرمایید نه بروید سرچ کنید!

جفت این مطلب ها را که به مغز تزریق فرمودیم فکر کنم اور دوز کردیم! مغزمان اینقدرها هم نمیکشد! باور کنید!

اصلا چه ربطی به هم داشت ؟ نویسندگی در حالت اغماء(خنثی) نتیجه ای بهتر از این ندارد لطفا امتحان نکنید!

 


:: موضوعات مرتبط: جوکر , ,
:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : ممل اتمی(بمب خنده)
ت : سه شنبه
.

تعداد صفحات : 5
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی