این وب مجهزبه دوربین مداربسته می باشد.
@هرچی ورداشتی باذکرمنبع@اومدی اینجانظریادت می خوام باهاتون حرف بزنم.چیزایی روبایدبدونید:
1-(اینجا)چاردیواری اختیاری
2-(اینجا)هرجوررفتارکنی جواب می گیری
3-ورودبی جنبه هاممنوع
4-ورودافرادی که بهشون می خندی پررومیشن ممنوع...
5-ماهرروزشادترازدیروزیم.....(پس شماهم شادباشید....لطفآ)
باتشکرفراوان....
"ممل اتمی"
واسه دوستم عکس ایمیل کردم زنگ زدم میگم فرستادمش واست . میگه یعنی الان تو ایمیلمه؟ پـَـ نه پـَـالان دم در خونتونه ولی دستش به زنگ نمیرسه درو بزن بیاد بالا
***************************
به مامانم میگم:نمیخای واسه ما آستین بالا بزنی؟میگه:پسرم زن میخوای؟گفتم : پـَـ نه پـَـ گفتم آستیناتو بالا بزنی با هم مچ بندازیمببینیمکی قوی تره
***************************
رفتم تو ماهی فروشی به فروشنده می گم :آقا یهماهی قزل آلا بدین.میگه : واسه خوردن میخای؟میگم: پـَـ نه پـَـ اومدم واکسن هاری وکزازشو بزنم و برم
***************************
تواتوبان گشت نا محسوس یه ماشینو گرفته بود.راننده ماشینه به پلیسه میگه :می خایجریمم کنی؟ پلیسه میگه: پـَـ نه پـَـ بادو تا همکارام میخاستیم گل کوچیک بازی کنیمیه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم
***************************
کمیتهانضباطی دانشگاه خواسته رفتم تو میگه شما دو ترم تعلیق خوردید اعصابم خورد سرموانداختم پایین دارم لبمو میخورم میگه ناراحت شدید؛ پـَـ نه پـَـ خوشحال شدم دارمفکر میکنم چجوری این لطف شما رو جبران کنم
***************************
یکیتو دانشگاه ازم پرسید ورودی چندی؟ گفتم۸۵ همچین باتعجب گفت پس ترم اخری گفتم پـَـ نه پـَـ ترم اولم ولی از آخر اومدم شروع کنم
*************************** یهشب یه یارو که نقاب زده بود با تفنگ جولوی یه دختره تو خیابون رو میگیره.دخترهمیگه:میخای پولاموبدزدی؟یارو میگه: پـَـ نه پـَـ اومدم بهت پیشنهاد ازدواج بدم.چون دیر وقت بود گفتم مزاحم خانواده نشم
*************************** یکیاز این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شده یه دستمال از جیبم درآوردم … دوستم میگه میخوای بکشیش ؟ پـَـ نه پـَـ آبریزش بینی داره میخوام نریزه رو قالی
***************************
خانممرا بردم اتاق عمل سزارین،ماما میپرسه برای عمل اومدید؟ پـَـ نه پـَـ اومدیم نوزادارو ببینیم یک خوشگلشو برای اتاق خوابمون انتخاب کنیم؟!
***************************
یهمرد با ریش وپشم دراز و لباس مندرس کنار خیابون وایستاده داداشم میگه این گدائه؛پـَـ نه پـَـ کارل مارکسه اومده ببینه کارگران جهان با هم متحد شدن یا نه
*************************** توباغ وحش یه مار پیتون دیده میگه این مار؟میگمپـَـ نه پـَـ نخ دندون رستم که سیمرغ با قدرت جادویی بهش جون داده.
***************************
زنهدوقلو زایده پرستاره یکی از بچه هارو میبره براش.زنهمیپرسه:اون یکی هم میارین؟؟؟پرستاره گفت: پـَـ نه پـَـ فعلا اینو ببرین استفاده کنین دهروز بعد از فعال سازی اون یکی هم پست میکنیم درِ خونتون
*************************** بهیارو میگی آفتابه داری؟ میگه برا خونه می خوای؟ گفتم پـَـ نه پـَـ برا قالب کیکجشن تولد بابام می خوام، آخه سنتی دوست داره.
***************************
سرکلاس راهنمایی رانندگی نشسته بودم. کلاس گرم بود و همه خیس عرق شده بودند . بهمسئول کلاس میگم : ببخشید خانم میشه کولر رو روشن کنیدمیگه:گرمه. گفتم: پـَـ نه پـَـ هممون از خجالت خیس عرق شدیم.
تنبلی بد دردیه...
یک ساعت پیش یه آلو خوردم، هستش هنوز تو دهنمه
حال ندارم برم بندازم سطل آشغال
کسی می دونه چند ساعت طول می کشه تا با بزاق دهن تجزیه بشه؟
بعد از مدّت ها امروز یه چی خریدم که روش نوشته بود
Made in iran!!!
چند بار چشامو مالیدم تا مطمئن شم اشتباه نخوندم!!!
.
.
بغض چنگ انداخته تو گلوم! خدایا شُکرت! بالأخره ما تا جایی پیشرفت کردیم که تونستیم به " تکنولوژی پیچیده ی سیم ظرفشویی" دست پیدا کنیم!
حالم اینقد خرابه که دارم جاستین رو با مجید خراطها باهم گوش میدم
*******أصــــن یــــه وضــــیـــــه*********
خواهرزادم کلاس اوله تکلیفشون اینه از ۱ تا ۹۰ بنویسن، حالا این خواهرزاده ما یه عدد مینویسه درازمیکشه یه غلت میزنه یه عدد دیگه یه کارتون می بینه یکی دیگه گرسنه میشه. میگم دایی اینجوری تا صبم تموم نمیشه میگه
خسته ام میفهمی... خسته!
دیدی درد نداشت؟
جمله نوستالژیک پدر و مادرها بعد آمپول زدن به بچه هاشون در حالی که بچه داره خون گریه میکنه
یعنی اون همه اشک ماله شوق بوده
یعنی اعتماد به نفس بعضیا رو اگه صندوق صدقات داشت الان بانک مرکزی بود
یکی ازتفریحاتم اینه که توی میهمانی های رسمی به دوستانی روبه رویم پیام میفرستم :شلوارت پارست !!
امتحان کنیدطرف حداقل پنج کیلوکم ﻣﻴﮑﻨﻪ
خداییش خیلی حال میده ها
فامیلیت صالح باشه
بعد اسم بچه ات رو بزاری ساحل
ملت دچار خود درگیری میشن !
دقت کردین اونایی که میخوان برن دندون پزشکی
۶-۷ برابر از قبل بیشتر مسواک میزنن که نشون بدن دندوناشون تمیزه !؟
فقط یه ایرانیه که وقتی دنبال یه روش برای کاهش وزن میگرده
میپرسه چی بخورم که لاغر شم؟
برای لاغر شدن هم میخواد بخوره!
من وقتی چهار سالم بود؛
از جلو دبیرستانا دخترانه که رد میشدم دخترا برام غش میکردن!
البته الانم اگه رد میشم غش میکننآ، ولی از خنده!!
من و بابام رفته بودیم مهمونی، حوصله م سر رفت بهش مسج دادم”بابا پاشو بریم”.
وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه هم منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده ،
بلند گفت :عه تویی؟ باشه باباجان الان میریم!
پاتریک هیچوقت تکالفش را انجام نمی داد. او می گفت اینکار خسته کننده است. او هميشه بیسبال و بسکتبال بازی می کرد. معلمش به او می گفت، با انجام ندادن تکالیفت چیزی یاد نمی گیری. البته حق با معلمش بود. اما او چیکار می توانست بکند او از اینکار متنفر بود
روز مقدس پاتریکس بود . گربه او با یک عروسک بازی می کرد. گربه عروسك را با دستش محکم گرفته بود که در نرود. عجیب بود اون یک عروسک نبود او یک مرد کوچک بود که لباس پشمی قدیمی به تن داشت و یک کلاه بلند شبیه جادوگرها سرش بود. او فرياد کشید، اي پسر به من کمک کن. من می توانم آرزویت را بر آورده کنم . بهت قول می دهم.
پاتریکس نمی توانست باور کنه . این تنها راه حل برای مشکلاتش بود. بنابراین گفت : تو باید تا پایان اين دوره تحصيلي که فقط 35 روز مانده است Tتکالیف مرا انجام دهی. اگر تو تکالیف من را خوب انجام بدهی، من با نمره خوب قبول می شوم.
چهره مرد کوچولو در هم شد. او با ناراحتی پایش را تکان داد و گفت: من راضی نیستم اما اینکار را انجام می دهم.
آدم کوتوله تکالیف پاتریک را انجام می داد. اما یک مشکل کوچولو وجود داشت. آدم کوتوله نمی دانست که باید چیکار کند و نیاز به کمک داشت. او می گفت: کمکم کن، کمکم کن. پاتریک هم مجبور بود از هر راهی که می شد به او کمک کند.
وقتی آدم کوتوله تکالیف پاتریک را انجام می داد یکدفعه صداش را بالا می برد و می گفت من این کلمه را بلد نیستم .یک لغتنامه بده، نه بهتر است خودت آنرا پیدا کنی و برایم بگویی.
وقتی نوبت ریاضی بود وضع بدتر بود. آدم کوتوله می گفت: جدول زمانی چیه؟ من که تقسیم و ضرب و کسر بلد نيستم،بهتر است کنار من بنشینی و به من یاد بدهی.
وقتی نویت به تاریخ رسید . آدم کوتوله هیچی درباره تاریخ آدمها نمی دانست به پسرک می گفت به کتابخانه برو من به کتابهای بیشتری احتیاج دارم و تازه باید به من کمک کنی تا آنها را بخوانم .
خلاصه آدم کوتوله هر روز ایراد می گرفت و نق می زد و پاتریک مجبور بود که بیشتر و بیشتر کار کند و شبها تا دیر وقت بیدار می ماند و صبحها در حالي به مدرسه ميرفت كه از خستگي چشمهايش پف كرده بود. بالاخره روز آخر مدرسه فرا رسید و آدم کوتوله آزاد بود که برود . او آرام و بی صدا از در پشتی ساختمان بیرون رفت پاتریکس نمره های خوبی گرفته بود . همکلاسهایش متعجب بودند. معلمش در حالیکه لبخند می زد از او تعریف می کرد. و خانواده اش چه ؟ آنها خیلی متعجب بودند نمی دانستند که برای پاتریک چه اتفاقی افتاده است . او دیگر یک بچه نمونه بود. اتاقش تمیز بود کارهایش را انجام می داد خیلی بشاش بود هیچ بی ادبی نمی کرد
حالا که به آخر داستان رسیدید باز هم فکر می کنید آن مرد کوتوله بود که تکالیف پاتریک را انجام داد؟ یک رازی اینجاست که بین خودمان بماند. آن مرد کوتوله کاری نتوانست انجام دهد و این خود پاتریک بود که تکالیفش را انجام داد.